امروز 8 دی ماه 1401 ، دعوت بودیم به یک روضه ی خانوادگی، روضه ای از جنس خانواده امام حسین(علیه السلام) ، در حسینیه ای که میزبان روضه ی مادر بود، میزبان یاد سردار قلبم که عاشق مادر بود و…
حضور یک دلداده گمنام که بزرگترین و ارزشمندترین دارایی هرانسان که جانش بود را فدا کرده بود و او هم مانند سردارش شده بود یک جان فدا
روضه ای که همراه با آگاهی و عقل بود که ما را بصیر کند تا راه را گم نکنیم و همراه با احساساتی پاک به لطافت گلبرگ گل هایی که مقصدشان تابوت یک شهید بود که قلب را با اشک هایی که از چشم ها جاری می شد جلا می داد.
و من..
چقدر خوشبختم که در این هوا که پر از عطر دلدادگی و شهادت است نفس میکشیدم ..
خدمت میکردم… و چقدر خوشبختم که من هم یک امام حسینی هستم
و اگرچه باز هم به یک زندگی ماشینی برمیگردم ولی برگشتی متفاوت، برگشتی پر از امید، امید به حفظ عطر شهید در سراسر زندگی ام
امید به گم نکردن مسیر و قدم برداشتن در مسیر سردارم..